عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۶
سینه ریش از یاری هر خس ز بس باشد مرا
چون قلم پر ناله هر مد نفس باشد مرا
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۹
جواب لعل تو، شیرین کند سئوال مرا!
مکیدنش چکند تا لب خیال مرا؟!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۱
ورق مشق شد از یاد خطت سینه ما
طبق لعل شد از عکس تو آیینه ما
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۲
گشت یکشب در میان، وصل بت رعنای ما
کربلائی شد پلاس تیره بختیهای ما!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۵
تو چشم روزگاری و، از هر کناره یی
مژگان صفت بگرد تو حیران نگاهها
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۳
بر آن جمال نکو غازه یی نه در کار است
شکسته رنگی ما غازه رخ یار است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۵
چکند پیش فروغ رخ آن ماه، نقاب
پرده دیده کجا مانع نور نظر است؟!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۷
امروز بیتو خاطر صحبت مشوش است
موج می از فراق تو نعلی در آتش است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷۳
آهم از تاب گل روی تو، آتش فام است
ناله ام، چون نفس سوخته بی آرام است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷۶
دشنام تو در زیر لب، از ما نه نهان است
چون فوده زبان از ته لعل تو عیان است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷۷
گفتم: به لب چاه زنخدان تو آن چیست؟
گفتا،لب او خنده زنان: هیچ، دهان است!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۱
تا خیال رخ او، شمع شب افروز من است
مهر تابان، عرق ناصیه روز من است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۲
بسکه در خانه غیرش نتوانم دیدن
به گمان رفتن او، ناوک دلدوز من است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۷
تازگی در باغ حسنت بسکه بی اندازه است
هر چه در وصف گل روی تو گویم تازه است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۸
شد چو بینامت زبان، از کام بیرون کردنی است
شهر دل باشد چو بی یاد تو، هامون کردنی است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۹۴
بر سرم از بس هوای آن پریوش پا فشرد
صورتم چون عکس در آیینه زانو نشست
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۹۶
نقطه جیم جمال، آن غنچه خندان اوست
مستزاد مصرع ابرو، صف مژگان اوست
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۹۷
دور باش غمزه نگذارد نگه را سوی دوست
گر شود از پرده چشمم نقاب روی دوست
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۰۹
آنچنان از نگهم سر ز حیا پیش افگند
که توان از گل قالی عرق شرم گرفت!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۰
شور عشق استادگی کرد، از سرم سامان گرفت
طوق زلفش بر گلویم پا فشرد و جان گرفت!