عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲
بیا که نوبت مستی عشق و شرب مدام است
از آتشی نه زآبی که در صراحی و جام است
بدان شمایل دلکش اگر ببزم خرامد
حدیث ناصح مشفق بیک نگاه تمام است
نوید وصل دلم میرسد ز عارض و زلفش
که شب مصاحب روز است و صبح در بر شام است
بطاق میکده دیدم کتابه ای که: برندان
غم و سرور جهان، مهر و کین خلق، حرام است
هنوز عاشق صادق نباشد آنکه شناسد
عطا و منع و بداند عتاب و لطف کدام است
بدوزخ ار بردش عشق گو ببر که نسوزد
اگر بسوزد از آتش بگو بسوز که خام است
شگفت آیدم از خواجه عیب باده که گفت این
که خون خلق حلالست و آب تاک حرام است
مرا رواست اگر شیخ شهر عیب نماید
کدام عیب بتر از قبول طبع عوام است
بیا نشاط مرادی طلب کنیم از این در
سعادت دو جهان وقف این خجسته مقام است
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴
شمشیر بدست آمد سر مست زجام است
بادا بحلش خون من ار باده حرام است
مفتون توام من نه بر آن طلعت و گیسو
آنجا که بهشت است نه صبح است و نه شام است
وقتی ز خرابات به خلدم گذری بود
کوثر نبود خوشتر از آبی که بجام است
شادی جهان زود مبدل بغم آید
آنرا که بغم شاد شود عیش مدام است
با ما قدحی خواجه سپردن نتواند
او را حذر از ننگ و مرا ننگ زنام است
وسواس خرد قصه بپایان نرساند
از عشق بپرسید که نا گفته تمام است
تیری اگر از شست گشادیم و خطا رفت
با خصم بگویید که تیغی به نیام است
جوش از هوسی در دل افسرده فتادست
در عشق نشاط آتشی افروز که خام است
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷
مهی امشب مگر در خانه ی ماست
که عالم روشن از کاشانه ی ماست
به آبادی مبر ای خواجه رنجی
ببین گنجی که در ویرانه ی ماست
ملامتها که بر من کردی امروز
روا بر ناصح فرزانه ی ماست
بگو با عاقلان زنجیر زلفش
نصیب این دل دیوانه ی ماست
بهر جا شمع او مجلس فروز است
سزای سوختن پروانه ی ماست
نه هر آبی نشاط انگیز باشد
شرابی جو که در میخانه ی ماست
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۰
جانم بلب و جام لبالب ز شراب است
فردا چه زیان زآتشم این جام پر آب است
گفتم شب امید من از چهره بر افروز
گیسوش بر آشفت که مه زیر سحاب است
سودی ندهد پند، بگویید بناصح:
کوتاه کن افسانه که دیوانه بخواب است
بیگانه چه داند که تویی پرده برافکن
وانجا که منم نیز چه حاجت بنقاب است
در هر قدمم روی تو آمد بنظر لیک
در گام دگر باز بدیدم که حجاب است
سد گنج نهان بود مرا در دل و جانان
نادیده گذشتند که این خانه خراب است
بسیار بگفتند و جوابی نشنیدند
نا گفته نشاط از تواش امید جواب است
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۱
خاک بادا بسری کش اثر از سنگی نیست
چاک آن سینه که کارش بدل تنگی نیست
ادب بندگی از خیل خردمندان جوی
عاشقان را بجز از عشق تو فرهنگی نیست
راه عشاق زند مطرب از این پرده تو نیز
پرده بردار کزین خوبتر آهنگی نیست
من که بد نام جهانم بخرابات شوم
که در آنجا خبر از نامی و از ننگی نیست
دل چو آیینه اگر میطلبی عشق طلب
عشق کم ز آتش و دل سخت تر از سنگی نیست
مهربانی چه کند آن که نبودش کینی
متصور نشود صلحی اگر جنگی نیست
عجبی نیست نشاط از تو اگر تنگدل است
هرکجا تنگ لبی نیست که دلتنگی نیست
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۲
بستم ز دعا لب که دعا بی هوسی نیست
ما را زخدا غیر خدا ملتمسی نیست
هر جا نگرم کورم و در روی تو بینا
در مردمک دیده بغیر از تو کسی نیست
خاری طلبد عشق که در آتش سوزان
سد برگ گل تازه چو خشکیده خسی نیست
دیوانه در این شهر که بی سلسله دیدست
جز من که بگیسوی توام دسترسی نیست
رهبر سوی او ناله ی دلسوختگان است
دل در ره این بادیه کم از جرسی نیست
ظلمت ببرد رخت چو خورشید برآید
بردار زرخ پرده که در خانه کسی نیست
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۴
جان و جانان، دل و دلبر بهم است
تن اگر دور بماند چه غم است
چشم و زلف تو ببایست که نیست
ورنه از سنبل و نرگس چه کم است
سینه با مهر تو آتشکده است
دیده با چهر تو بحرالارم است
بی تو من، من نیم و با تو توام
بی تو یا با تو وجودم عدم است
تو کرم میکنی ار تیغ زنی
من اگر جان نفشانم ستم است
مگر این شهر دل ماست نشاط
که در اینجا نشاط و نه غم است
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۷
فرخنده طایری که گرفتار دام تست
فرخنده تر از آن که گذارش ببام تست
آسوده بیدلی کخ بکویت کند مقام
آسوده تر دلی که در آنجا مقام تست
از پای تا بفرق بکام منی ولی
شادی نصیب کام کسی کو بکام تست
تشریف نیستی ز تو خاصان گرفته اند
هستی کاینات ز انعام عام تست
با شاهدان قدس بر آیید در سماع
امشب که ذکر مجلسیان از کلام تست
این حسن دلفروز فروغی زبزم تو
وین عشق خانه سوز شرابی زجام تست
روز و شب تو تا چه بود ای دیار عشق
کان روی و موی آیتی از صبح و شام تست
زان شب که من نویدی از آن لب شنیده ام
هر جا حکایتیست بگوشم پیام تست
سد بار بیش فال زدستم بامتحان
هرجا که قرعه ایست زدولت بنام تست
برخیز تا بساط نشاط است در میان
جامی بزن که ساقی دوران بکام تست
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳
شمشیر تو چشمه ی حیات است
زنجیر تو حلقه ی نجات است
هم روی تو خوبتر ز خوبی
هم ذات تو برتر از صفات است
در دفتر عشق تو دو عالم
یک حرف زاولین برات است
جز یاد تو هر چه در دل آید
شک نیست که مبطل الصلات است
آورد لبت ز سبزه خطی
کین چشمه ی نوش و آن نبات است
ما توبه ز عاشقی نکردیم
عهد تو ولیک بی ثبات است
ترسم نرسی بکعبه ای شیخ
کاین راه بسوی سومنات است
کس تشنه نمی شود و گرنه
عالم همه سر بسر فرات است
در هر قدمی ز نقش پایی
سد چشمه ی خوشتر از حیات است
دارای جهان که هر چه بر لب
جز مدحت اوست ترهات است
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۷
درد ما را نوبت بهبودی است
وین غم ما آیت خشنودی است
باز گشتستم ز سودای جهان
سودما بر کف یکی بی سودی است
در فراقت چیست دانی حال دل
با همان حالت که با ما بودی است
با غم او خوش بود وقت نشاط
گر نداند کس که این خشنودی است
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲
سر نهادیم بسودای کسی کاین سر ازوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر ازوست
گر گل افشاند و گر سنگ زند چتوان کرد
مجلس و ساقی و مینا و می و ساغر ازوست
کر بتوفان شکند یا که بساحل فکند
ناخداییست که هم کشتی و هم صرصر ازوست
من بدل دارم و شاهد برخ و شمع بسر
آنچه پروانه ی دلسوخته را در پر ازوست
از من ای باد بگو خیل گنهکاران را
غم مدارید که گر جرم زما آذر ازوست
هوسی خام بود شادی دل جز بغمش
خنک آن سوخته کش سود غمی بر سر ازوست
چه نویسم که سزاوار سپاسی باشد
معنی و لفظ و مداد و قلم و دفتر ازوست
دولت شاه جهان باد فزاینده نشاط
کاین فروغیست که بر خلق ضیا گستر ازوست
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳
زان شعله که در دلم نهان است
افسرده زبانه ی زمان است
گر دود بر آید از نهادم
این سوزنه در خور بتان است
اندام تو گلبنی که خارش
خارا و حریر و پرنیان است
آسایش دوستان از این است
آرایش بوستان از آن است
نتوانم از او کناره جویم
هر جا منم او میان جان است
آسوده ز قصد رهزنانم
کاین راه نه راه کاروان است
زنهار منه قدم بر این در
با عقل، که عشق پاسبان است
بار غم عشق نیکوان را
بهتر کشد آنکه ناتوان است
گر خواری دوستان پسندند
این خار گلیش در میان است
ور عزت دشمنان بخواهند
این گل خطریش از خزان است
جستم ز نشاط اثر در آن کوی
گفتند سگی در آستان است
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۵
ای جمالت شمع هر جا محفلی ست
از خیالت پرتوی با هر دلی ست
چون منی را با تو بودن مشکل است
ورنه آسان با تو هرجا مشکلی ست
برفشان اشکی بخاک راه دوست
گل از آنجا سرزند کانجا گلی ست
رو بسویش نه که رویش سوی تست
بی قبولش نیست هرجا مقبلی ست
نیستیمان آیت هستی اوست
دلبری باشد بهرجا بیدلی ست
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸
دوست میگفتم ترا زاول نه آن می بینمت
دشمن دل بودی اینک خصم جان می بینمت
نه همین در کاخ دل با چشم جان می بینمت
در جهان با چشم صورت بین عیان می بینمت
تو کجا و مهر و کین من، من از سودای عشق
گه بخود نا مهربان گه مهربان می بینمت
تا به پیری ای جوان باری ببینی آفتی
کافت دین و دل پیر و جوان می بینمت
باقدی چوگان صفت ای دل درین پیرانه سر
همچو گویی در بساط کودکان می بینمت
سد نشاط آرند از یک جرعه می رندان نشاط
سر گران منشین که زین پس رایگان می بینمت
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹
چه شتابی از پی من تو که رنجه شد سمندت
که من آمدم در این دشت که اوفتم به بندت
تو نکو پسندی و من چه کنم که تا پسندت
نشوم، نگو نگردم من و لایق کمندت
تو اگر ملولی از من، سر خویشتن بگیرم
من و چشم اشکبارم، تو و لعل نوشخندت
دل زاهدان توانی ببری از آن نبردی
که نبود صید غافل زتو، در خور کمندت
تو که خسرو کریمی زمن گدا چه پرسی
من و دست کوته من تو و همت بلندت
دگر ای دل اوفتادی به بساط لعب طفلان
که بلطف می ستانند و بقهر می دهندت
تو چه غمفرا نشاطی و چه بیهنر غلامی
که بهیچ میفروشیم وز ما نمیخرندت
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۱
حاجت بعرض حاجت و اظهار حال نیست
آنجا که جود اوست مجال سؤال نیست
از پیشگاه عشق مثالی رسیده است
جستم زعقل چاره بجز امتثال نیست
دل داده ایم و سر بکمندت نهاده ایم
سر را مجال از تو و دل را ملال نیست
سرتاسر جهان همه دشمن اگر بود
ما را بغیر دوست کسی در خیال نیست
با زلف و خال عاریتی دل همی برد
دنیا عجوزه ایست که او را جمال نیست
این یار پنجره و زه غم آرد نشاط او
دل با کسی سپار که او را زوال نیست
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲
پیوند غمت گسستنی نیست
صید تو ز قید رستنی نیست
پیمانه شکسته ایم و خم نیز
این توبه دگر شکستنی نیست
گردی که ز راه عقل خیزد
بر دامن ما نشستنی نیست
عهدی که توان گسستن او را
در مذهب عشق بستنی نیست
مهر از ازل است و تا ابد هست
پیوستنی و گسستنی نیست
پیوند ز زلف دوست دارد
این عهد دگر گسستنی نیست
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳
بعد از این فارغ ز غوغای جهان میخواهمت
شاد باش ای دل کزین پس شادمان میخواهمت
ساده لوحی را نگر ای دوست کز تاثیر عشق
خود چنانم با تو با خود آنچنان میخواهمت
هیچ کامی از تو چون حاصل نخواهد (بد) مرا
زین سپس من هم بکام دیگران میخواهمت
چون بهر خشمی فزاید رحمتت با من ترا
سر گران گاهی و گاهی مهربان میخواهمت
هر زیانت گرچه سودی شد ولی زین پس نشاط
در جهان آسوده از سود و زیان میخواهمت
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۶
ما هم چو پرده برفکند آفتاب چیست
اشکم چو در حساب بیاید سحاب چیست
بزم وصال و یار بمن مهربان و باز
در حیرتم که در دلم این اضطراب چیست
کاری کنید کاین شب هجران بسر رسد
اندیشه از درازی روز حساب چیست
از رشک غیرم از چه کشی جور یار هست
ای عشق در هلاک منت این شتاب چیست
گر شرم دوستی نکند منع او نشاط
یک بوسه خواهد از تو ندانم جواب چیست
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۷
سلسله ای ساخته کاین جعد موست
وقت دلی خوش که گرفتار اوست
ابرو و مژگانش چو ترکان شوخ
تیغکش و تیز زن و فتنه جوست
دلبر بزم است و دلاویز رزم
سرکش و پرخاشگر و تند خوست
عشق منش بر سر مهر آورد
نرم کند آتش اگر سنگ و روست
حاجت مطرب نبود تا بزم
شاهد شیرین سخن بذله گوست
پای بگل ماند براهش نشاط
وقت سری خوش که بر آن خاک کوست