عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۲۲
این تازه کله که داده دلبر ماست
چون هدیه دست دوست شد، افسر ماست
بوسیدم و بر فرق سرش جا دادم
تا خلق بدانند که تاج سر ماست
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۲۳ - کفش
از سیلی غم رخ بنفش آوردم
با دل سخن از مشت و درفش آوردم
تا پای مبارک ننهد بر سر خاک
از دیده برای دوست کفش آوردم
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۲۹ - کمربند
ای آنکه درون دیده جایت دادم
دل را به نثار خاک پایت دادم
دیدم که میان خود به موئی بستی
ناچار کمربند برایت دادم
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۳۰
خواهم به شکر تنگ تو را بشکستن
خواهم کمرت را بمیان پیوستن
چون نیست دهان نمی توانم گفتن
چون نیست میان کجا توانم بستن
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۳۲
فرمود مرا نگار یاد از یک گل
بنمود دلم امیدوار از یک گل
ای دوست مگر تو این مثل نشنیدی
هرگز نشود فصل بهار از یک گل
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۳۳ - بید مشک
بر دل ز غم رقیب رشکی دارم
وز دیده روان سیل سرشکی دارم
لرزم ز فراق زلف مشکینت چو بید
زین است که تحفه بیدمشکی دارم
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۳۵ - یاس
آرم همه شب ز جزع خونین الماس
دارم به تو امید و ز هجر تو هراس
تا نگذاری امید من یاس شود
سوی تو روانه کردم این دسته ی یاس
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۳۷ - هندوانه
ای خال تو هندوانه اندر آتش
وی چشم تو ترکانه و رویت مهوش
از من دو سه هندوانه گر بپذیری
گردم به غلامیت چه هندوی حبش
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۳۹ - خربوزه
چون یار روان بسوی من خربزه داشت
از بوسه لعلم طلب جایزه داشت
آن خربزه بس خوش مزه و شیرین بود
اما طعمش بیشتر از آن مزه داشت
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۰ - نیلوفر
ای ترک بدیع و دلبر سیمین بر
دادم ز برایت ارمغان نیلوفر
از خط تو و روی منش هست نشان
وز تاب من و زلف تواش هست خبر
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۱
نیلوفر تازه داده بودی یارا
شرمنده ز لطف خود نمودی ما را
گر شکوه ات از سپهر نیلی رنگ است
خوش باش بکام تو کنم دنیا را
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۲ - نرگس
در باغ سحر نرگس تر دیده گشود
با چشم تواش بنای هم چشمی بود
من نیز ز خشم دیده اش برکندم
بستان و بزیر پای خود افکن زود
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۳
زان نرگس تازه کز بر یار آمد
صد گونه ضیاء به چشم خون بار آمد
تو همچو بنفشه خفته من چون نرگس
چشمم همه شب ز غصه بیدار آمد
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۴ - نارنج
ای غبغب تو برده گرو از نارنج
پیش تو برند دستها همچو ترنج
نارنج فرستادمت اینک یعنی
از بنده خطائی ار شود دیده، مرنج
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۵
چون تحفه کوی دوست نارنج بود
از خجلت او به دل مرا رنج بود
گفتی که ز من مرنج هنگام بدی
رنجی که رسد از تو مرا گنج بود
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۶ - ترنج
تا یاد ترنج غبغبت افتادم
بهر تو ترنجی ای پریرخ دادم
بستان ز من این ترنج و یکبار دگر
از بوس ترنج غبغبت کن شادم
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۸ - لیمو
ای گل خجل از طراوت بستانت
از چرخ گذشته نعره مستانت
از بهر تو لیمو بفرستم یعنی
سیرابم کن ز لیموی بستانت
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۵۱
این میوه که با روی تو همرنگستی
درمان دل عاشق دل تنگستی
خوردیم به یاد غم رویت اما
نارنگی نیست بلکه نیرنگستی
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۵۲ - سیب
ای قد تو در گلشن جان نخل امید
خطت چو بنفشه ای که در باغ دمید
دادم بحضور تو به صد روسیهی
سیبی که چو رخسار تو سرخ است و سفید
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۵۳
ای آنکه ترا پنجه شیری باشد
در جنگ غمت ساز دلیری باشد
سیب تو قبول کردم اما ترسم
این راست شود که سیب سیری باشد