عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
ای بر همه عالم در احسان تو باز
اولی بتو عرض راز و اظهار نیاز
گر تو ننوازی که نوازد ما را
ما بنده تویی پادشه بنده نواز
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
از سیمبران وفا ندیدم هرگز
وز باغ وفا گلی نچیدم هرگز
با آنکه کشیده ام همه عمر جفا
از کوی وفا پا نکشیدم هرگز
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
ای ریخته خونم بدو چشم خونریز
ناکرده ز خون ناحق من پرهیز
تیز از دل سخت گشته تیغ مژه ات
تیغیست بلی ز سنگ می گردد تیز
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
چون برگ گلست روی نیکوی تو خوش
چون سنبل تر سلسله موی تو خوش
چون خلق فرشته و پری خوی تو خوش
ای خوی تو خوش موی تو خوش روی تو خوش
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
سروی که شدم ربوده رفتارش
آشفته خط و طره طرارش
نخلیست که سنبل است و ریحان برگش
لعلیست که گل و غنچه خندان بارش
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
از سخت دلی بر دل این محنت کش
آتش زده با قول رقیب آن مهوش
گویا که رقیب است پی سوختنم
سنگی که برآورد ز آهن آتش
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
ای سر محبت تو در جان محفوظ
هم دل ز محبت تو هم جان محظوظ
یک لحظه نمی شود که ما را نشود
از تو نظر عین عنایت ملحوظ
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
داری همه شب دیده بیدار ای شمع
وز سوز جگر چشم گهربار ای شمع
می سوزی و می گذاری و می گریی
گویا که چو من جدایی از یار ای شمع
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
عمریست که از بنفشه و سنبل باغ
دادست مرا دولت وصل تو فراغ
روشن شده از نظاره چشم تو چشم
تر گشته ببوی چین زلف تو دماغ
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
دور از رخ او نمی کنم رغبت باغ
دارم ز تماشای گل و لاله فراغ
ترسم که خلد بسینه ام از گل خار
آتش فکند بر جگرم لاله ز داغ
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
با دیده اشکبار باید عاشق
سرگشته روزگار باید عاشق
آسوده دلی طریقه معشوق است
آشفته و بی قرار باید عاشق
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۸۴
ای ماه رخت شمع شبستان خیال
خالی شدن من ز خیال تو محال
دی کرده خیال تو مرا در همه حال
فارغ ز غم فراق و امید وصال
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۸۵
چون دید مرا مایل زلف و خط و خال
افکند نظر سوی من آن طرفه غزال
جمعیت حال داشتم چشم رسید
دیوانه شدم مرا پریشان شد حال
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
در پرده شدی پرده فتاد از کارم
خون گشت روان و چشم گوهر بارم
بگداخت تنم سوخت دل افگارم
دریاب و گرنه می کشد غم زارم
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
داغ غم هجران تو در جان دارم
صد ناله ز داغ غم هجران دارم
ای عمر که بی تو زندگی دشوارست
غم کشت مرا از تو چه پنهان دارم
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
چشمی بگشا حال دل زارم بین
خون ریختن دیده خونبارم بین
با خنجر غمزه سینه ام را بشکاف
داغ غم خود بر دل افکارم بین
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
خوش آن که دمی با تو کنم سیر چمن
من پر کنم از اشک و تو از گل دامن
ما را نبود رقیب در پیرامن
من باشم و تو باشی و تو باشی و من
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
ماهی که شدم واله رخساره او
بربود دلم نرگس خونخواره او
آن به که ز من مدام گردد پنهان
چون نیست مرا طاقت نظاره او
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
تا چند ای شمع عشق بی قرارم سازی
سرگشته دور روزگارم سازی
هر لحظه بصورتی دلم بربایی
هر دم ببهانه ای نزارم سازی
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
گفتم صنما بهر چه در هر نظری
از غمزه خدنگ می زنی بر جگری
گفتا که ز جای دگرست این تأثیر
بالله که مرا نیست ز خود هم اثری