عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۷
یارب غم دلبر ز روانم برگیر
درد از دل ریش ناتوانم برگیر
یا سخت دلش نرم بکن در حق من
یا بار غم عشق ز جانم برگیر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۱
ازبیخوابی در دل شبهای دراز
من شمع گدازنم و تو شمع طراز
من می سوزم ز هجر با حسرت و درد
تو می سازی خلوت با عشرت و ناز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۲
یکدم نشوی با من مسکین دمساز
کز حادثه صد در نشود بر من باز
یک بوسه ز لعل تو و صد خون جگر
یک غمزه ز چشم تو و شهری غماز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۳
برقی بودی که جستی ای مایه ناز
پنهان بنمودی رخ چون شمع طراز
روشن کردی چشمم و بگشادی راز
در من زدی آتش و نهان گشتی باز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۴
تا کی بود این فریب و مکر ای بد ساز
تا چند بود این غم و هجران دراز
از من همه صبر و صبر و پندار و امید
وز تو همه وعده وعده عشوه و ناز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۵
چون رشته تنم به تاب هجران مگذار
بر دست مپیچ بیش از این رشته ناز
سر رشته عهد تو رگ جان من است
گر بگسلد این رشته که پیوندد باز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۸
شمعم که ز دوری تو ای مایه ناز
کارم همه شب گریه و سوز است و گداز
کوتاهی عمر خویشتن می خواهم
تا باز رهم از غم شبهای دراز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۲
شمعم که ز دوری تو ای جان افروز
خالی نیم از گدازش و گریه و سوز
می نگسلدم تب از تب و درد از درد
بدحالترم شب از شب و روز از روز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۴
در چشم من است آن رخ رخشنده هنوز
بر یاد من است آن لب پرخنده هنوز
تو سرو جوان فتاده در پای اجل
من پیر به ماتم تو در زنده هنوز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۸
جانا شکری زان لب شیرینم بس
فریاد دل ضعیف مسکینم رس
گفته ست طبیب به علاج است ترا
من به ز تو در جهان نمی بینم کس
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۹
در عشق خیال تو مرا محرم بس
با درد فراق غمگسارم غم بس
ور همدم و همنفس بود آرزویم
شام و سحری همنفس و همدم بس
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۰
ای صبح رخ از سوز شب تار بترس
وی خفته ز آه من بیدار بترس
ترسم که شبی در تو رسد سوز دلم
از سوز دل سوخته زنهار بترس
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۷
سوگند به خاک قامت چالاکش
نی نی که به جان نازنین پاکش
خوردم که اگر زیارتش دریابم
در رخ مالم چو آب حیوان خاکش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۸
دلخسته ام از شنیدن احوالش
کآورد چو نال آن شکرین لب نالش
چون بینم سرو قامتش بر بستر
یا لاله رخش زرد شده بر بالش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۹
شمعی که ازوست عیش می خوران خوش
وز سوز وی است وقت بیداران خوش
گریان گریان تا به سحرگه می گفت
بگذشت مرا روز شب یاران خوش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۰
ای گاه عتاب خوی بدساز تو خوش
هنگام فریب عشوه و ناز تو خوش
چون عارض گل روی دل افروز تو خوب
چون نغمه بلبل دم و آواز تو خوش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۱
ای چون لب شیرین تو دشنام تو خوش
وی چون دهن تنگ تو پیغام تو خوش
چون چهره حور روی دلخواه تو خوب
چون بوی بهشت بوی اندام تو خوش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۲
سیلاب ز جوی دیده راندم شب دوش
خاک همه شهر برفشاندم شب دوش
ای دوست ندانم که دعاهای که بود
کاندر غم تو زنده بماندم شب دوش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۴
ای روی تو آراسته بی آرایش
دیدار تو داده روح را آسایش
بخشود نیم گرت سر بخشش هست
کز بهر چنین روز بود بخشایش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۵
ای جور تو از صبر من غمگین بیش
هجر تو ز طاقت من مسکین بیش
گفتی که سزای خویش بینی دیدم
این است سزای من و صد چندین بیش