عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
تا عمر بود به دل هوای تو کنم
تاج سر خود ز خاک پای تو کنم
ای برده مرا بر آسمان همچو دعا
والله که زمین پر از ثنای تو کنم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۷
رفتیم و گرانی ز وصالت بردیم
در دیده نمونه جمالت بردیم
تا مونس هر دو یادگاری باشد
دل را به تو دادیم و خیالت بردیم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
تا چنگ بر آن سنبل پرتاب زدیم
وز چهره به نام تو زر ناب زدیم
زنهار خیال را به مهمان به فرست
کز آتش دل خانه چشم آب زدیم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۳
ای دل ز غمش ناله زاری می کن
با درد به حیله روزگاری می کن
ای جان به لب رسیده این روزی چند
هرگونه که هست دارو آری می کن
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
ای کرده بسی جفا به جای دل من
از عشق تو شد ز جای پای دل من
یک روز نجسته رضای دل من
این است و از این بتر سزای دل من
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
آن رفت که عشوه می خریدم ز تو من
پیراهن صبر می دریدم ز تو من
من با تو چنان بدم که ناخن باگوشت
لیکن چو دراز شد بریدم ز تو من
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۴
ای نقش تو از دیده به دل جان بسته
روی از دل و دیده تو بخونم شسته
از دیده و دل در غم تو شادم از آنک
بر دیده نشسته و در دل رسته
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۷
داد دلم ای خیال هر شب تو بده
کسی می ندهدم نشان از آن لب تو بده
ما را ز لبش نیست امیدی لیکن
وانجا که امید هست یارب تو بده
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
جانا تو به وصل خویش تعریفم ده
وز بار فراق خویش تخفیفم ده
گر خلعت آمدن نمی فرمائی
باری به جواب نامه تشریفم ده
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
ای نیست شده در غم تو هست همه
هشیار به تو بوده دل مست همه
غمهای جهان چو در دلم بنشینند
جای تو بود جای زبر دست همه
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۱
هر لحظه مرا به کام دشمن تو کنی
جان در تن من خشک چو گردن تو کنی
در هجر تو والله که نبارم جز خون
من با تو کی آن کنم با من تو کنی
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۵
بر چهره من به نام خود زر داری
بر دیده که تخت تست افسر داری
برسرو روان ز ماه چنبر داری
بادات ز ملک حسن برخورداری
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
از زخم خود و درد من ای رشک پری
هان تا نکنی خوشدلی از بی خبری
گر در سر ایام بود دادگری
هر زخم که بر من زده باز خوری
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
گفتم که چوشب روی بکس ننمائی
ماننده فرقدین یار مائی
اکنون که بسان مه شدی هر جائی
دور از تو چو خورشید من و تنهائی
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۴
خواهم که همه کار برایت کنمی
بر مردمک دو دیده جایت کنمی
ور هیچ مرا دست به جان در شودی
حقا که نثار خاک پایت کنمی
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۵
جانم ز تو از واقعه تو حالی
آمد به لب و تو لب همی جنبانی
با بنده چنان زئی که چشمت نزنند
خواهی که عنایتی کنی ولی نتوانی
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۷
زان جان که نداشت هیچ سودم تو بهی
زان دل که فرو گذاشت زودم تو بهی
وان دیده که نقش روی تو نمود
دیدم همه را و آزمودم تو بهی
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۹
هر بوی که از مشک و قرنقل شنوی
از دولت آن زلف چو سنبل شنوی
چون نغمه بلبل از پی گل شنوی
گل گفته بود هر چه ز بلبل شنوی
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۱
تا شربت عاشقی چشیدم ز غمت
هر بد که گمانی بری کشیدم ز غمت
قصه چکنم به جان رسیدم ز غمت
آن به که نگویم آنچه دیدم ز غمت
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۳
جز عشق تو سرمایه دین داری نیست
جز درد تو سرمایه هشیاری نیست
گردون به هزار غم گرفتار کند
آنرا که به درد تو گرفتاری نیست