عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
دردا که دلم به وصل تو شاد نماند
وز خاک درت به دست جز باد نماند
جانی که ترا عزیز می داشت برفت
صبری که مرا غرور می داد نماند
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
هر شب که دلم به حیلها درماند
خواهد که به فال و قرعه حالی داند
صد قرعه سیمین سرشک از چشمم
بر قرعه زرین رخم گرداند
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
هوشم سوی یار ناجوانمرد بماند
بی عارض گلگونش رخم زرد بماند
گفتم که مگر دردم ازاین دل بشود
بازی بازی دل بشد و درد بماند
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
سودی همه را مرا زیان خواهی بود
آشوب دل و آفت جان خواهی بود
همچون گل و سوسن ار بر اندازه گری
پیوسته دو روی و ده زبان خواهی برد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۸۴
در ده قدح درد که در می باید
رنجم چو زتست بیشتر می باید
خوش نیست غمت لیک بسی خوش خوار است
هر چند همی خوری دگر می باید
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۸۵
آتش زده در هجر تو گرمی باید
در خورد درشتی تو نرمی باید
گیرم که چو غنچه نهمت لب برلب
در نرگس تو نه سر به سر میباید
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
هر لحظه کنی دلا یکی درد شکار
وانگه به هزار محنتم بکشی زار
دانی چکنی مرا به من باز گذار
وین دست عنایت از سر من بردار
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
ای رنگ رخت جامه جادوی بهار
از نقش تو افتاد دلم سوی بهار
باری پی آزمایش باغ به پای
تا زلف تو خوشتر است یا بوی بهار
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
خط تو کشیده زهره را نیل ای یار
جعد تو نگاشت مشتری را چو نگار
تا خال تو یک بوسه ستد از خورشید
زلفت مه را گرفت صد بار کنار
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
دوش آن بت زرین کمر سیمین بر
می کرد نیاز بر من از پسته شکر
رومی به چه تا زاد ترا یک مادر
می داد مرا در آب خشک آتش تر
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
شبهای وصال ما کجا شد آخر
وآن عشرت حال ما کجا شد آخر
گیرم که شب وصال را چشم رسید
در خواب خیال ما کجا شد آخر
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
هر دم جنگ است با من مسکینش
هر لحظه فزون است چو مهرم کینش
سبحان الله زبان تلخش نگرید
بیزار شدم از آن لب شیرینش
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
از خاک درت ساخته ام مفرش خویش
بر خیره به باد داده عمر خوش خویش
بنمای به من تو آن رخ مهوش خویش
هان تا نبرم آب تو از آتش خویش
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
چشم از نظری هلاک تو جست ای دل
جان دست به خون تو فرو شست ای دل
در زلف منم از آنچه بودی هرگز
هر جا که روی بخت تو باتست ای دل؟
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
من روی بدان زلف چو شست آوردم
در بندگی تو هر چه (که) هست آوردم
گر دست به جان رسد فدای تو کنم
زیرا که هم از تو جان بدست آوردم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
آرامگه دل خم مویت دیدم
بینائی دیده خاک کویت دیدم
سبحان الله هیچ ندانم امروز
تا روی که دیده ام که رویت دیدم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
مندیش که بی گل تو در گلزارم
بی تو ز بهشت و حور عین بیزارم
هر شب که چو آفتاب بدهی بارم
تا روز چو سایه روی در دیوارم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
نی یاد کند یار ز رنج سفرم
نی نامه نویسد و نه پرسد خبرم
گر دارد ازین هزار باره بترم
هرگز گله دوست به دشمن نبرم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
ای عکس خیالت آفتاب چشمم
زین بیش مبر چو آب خواب چشمم
زین پیش ببردند چو آب چشمم؟
بر خاک نیفتد آخر آب چشمم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۳
نزدیک تو ای از همه کس کم که منم
کس نیست چنین خسته و در هم که منم
بر تو چه گره زنم در آن تو که توئی
وز من چه گشاید اندرین غم که منم